حلماحلما، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

حلما دختر کوچولوی من

سرما خوردگی حلما

سلام امروز اصلا خوب نیستم چون حلما جونم ،نفسم ،عشقم ،روحم ،همه کسم ، تمام زندگیم سرما خورده و مریض شده دیشب ساعت 3 نیم شب با باباجانش بردیمش دکتر تب و لرز شدیدی داشت  امیدوارم حالش بهتر بشه براش دعا کنید زود خوب خوب بشه  ...
29 بهمن 1391

سرما خوردگی مجدد

دیروز حلما خانم گل ما کمی شیطنت کردند و بعد هم رفتند حمام و تا از حمام بیرون اومدند خواستند دوباره بروند پیش مادرجونشون ....(دلتنگ شده خانمی ) هر چقدر من بیچاره گفتم حلما جان تازه حمام بودی دخترم خوشگلم فدات بشم دردت به جونم بیا پیش هم بشینیم شعر بخونیم بازی کنیم قبول نکردند که نکردند و مجبور شدم دوباره خانم خانمها رو ببرم خونه مادرجون باباجان تا حلما خانم مادرجون رو ببینه .رفتن ما همان و عطسه کردن و بینی گرفتگی حلما خانم همان . شب که برگشتیم میگفت مامان بدنم داغه ولی سردمه الهیفداش بشم شربت سرماخوردگی داشتم بهش دادم(من باید همیشه مجهز به شربت های سرماخورگی و دیفن و...... باشم)  کمی هم شیر خورد و مجبورش کردم بخوابه ...
29 بهمن 1391

معناي عشق

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید به باد گفتم عشق چیست؟ وزید به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد و به من گفتندعشق چیست؟ اشک از دیدگانم جاری شد و گفتم   حلما  ...
29 بهمن 1391

عشق مامان

هر چیزی قاعده ای دارد                                جز عشق............... و عشق انگار تا ابد                         بی قاعده است حلماي من ،نفس من ،عاشقت هستم هميشه  ...
29 بهمن 1391

فرياد مامان

  اگر کلمه دوستت دارم  نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم  راضی کننده و تسکین کننده قلبهاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم اشتیاق راستین من نسبت به توست اگر کلمه دوستت دارم  کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد می زنم   حلما جونم عشقم نفسم اميدم وجودم دوستت دارم ...
29 بهمن 1391

ولنتاين

  پنجشنبه روز عشق روز ولنتاينه  من اول از همه اين روز رو به تكه وجود خودم حلما جوني تبريك ميگم وبعدمن و حلما اين روز رو به باباجان تبريك ميگيم اميدوارم سالهاي سال هر سه تايي در كنار هم و باهم سالم و خوشحال و سعادتمند زندگي كنيم و همديگه رو عاشقانه دوست داشته باشيم . مي بوسمتون هزار تا ودوستتون دارم به اندازه دونه دونه هاي ريگي كه در روي زمين وجود داره دوستتون داره به تعداد نفسهايي كه ميكشيد. ...
29 بهمن 1391

تب شدید حلما

سلام توروخدا ببینید دخمل من همیشه سرما میخوره روز پنجشنبه حلما جونی مامان سرما خورد و تب شدیدی داشت من و باباجان هم بردیمش پیش خانم دکتر سمسارزاده که هم خیلی مهربون و هم عالی هستند کلی دارو هم براش نوشتند و گفتند سوپ و لبو و میوه بوشیر گرم و..بخوره .  تا اونجا بودیم گوش داد ولی پاشو که بیرون گذاشت گفت من سوپ نمیخوام میوه نمیخوام و.....بماند که چقدر هرس خوردم .خلاصه اومدیم خونه و کلی رسیدگی که جواب نداد روز جمعه با مامان جون و آقا جون وخاله زهرا و خاله معصومه و خاله فاطمه وهمه بچه ها رفتیم خونه آقا سعید گل پسر خاله حلما پسر خاله فاطمه (تازه خونه خریده بود رفتیم چشم روشنی خونش) حلما از صبح تا شب همش دوباره تب داشت و خواب بو...
29 بهمن 1391