آقا جون و حلما
امروز حلما خانمي مامان با آقاجون دوباره تنها شدند.صبح مامان جون همراه خاله فاطمه رفتند بازار براي خريد وسايل آشپزخونه و حمام و از اين چيزها ، من به مامان جون گفتم اگه ميخواهيد برويد حلما رو بزاريد خونه مادرجونش ولي آقاجون گفت من و حلما با همديگه خوب كنار مياييم بزاريد پيش خودم باشه ما خودمون بلديم چه شكلي با همديگه كنار بياييم. ساعت 10 بود كه زنگ زدم آقاجون گفت از صبح تا حالا داريم با همديگه اتوبوس بازي ميكنيم دخملي كلي خونه رو تميز كردو حلما معلم من شدهوكلي به من ميگه تست بزن ديگه آقاجون و چيپس هم براش خريدم و داره ميخوره البته به آقاجون هم يه دونه داده تازه با همديگه داريم ميريم مشهد سوغاتي هم براي شما نمياريم .الهي قربون اين دختر گل من بشم كه اون عالي و خوب و نازه فقط من بدم كه تنهاش ميزارم .
خدايا اقاجون و مامان جون رو به خاطر تمام خوبيهاشون براي ما نگه دار.