سرما خوردگی مجدد
دیروز حلما خانم گل ما کمی شیطنت کردند و بعد هم رفتند حمام و تا از حمام بیرون اومدند خواستند دوباره بروند پیش مادرجونشون ....(دلتنگ شده خانمی ) هر چقدر من بیچاره گفتم حلما جان تازه حمام بودی دخترم خوشگلم فدات بشم دردت به جونم بیا پیش هم بشینیم شعر بخونیم بازی کنیم قبول نکردند که نکردند و مجبور شدم دوباره خانم خانمها رو ببرم خونه مادرجون باباجان تا حلما خانم مادرجون رو ببینه .رفتن ما همان و عطسه کردن و بینی گرفتگی حلما خانم همان . شب که برگشتیم میگفت مامان بدنم داغه ولی سردمه الهیفداش بشم شربت سرماخوردگی داشتم بهش دادم(من باید همیشه مجهز به شربت های سرماخورگی و دیفن و...... باشم) کمی هم شیر خورد و مجبورش کردم بخوابه بماند که یک ساعتی طولش داد ولی خوب نسبتا زود خوابید و تا صبح توی خواب دماغش گرفته بود و تکون میخورد من تا صبح هزار بار بلند شدم و پتوشو روش میانداختم .قربونش برم خدا کنه زود خوب بشه شما هم دعا کنید...