دلتنگي هاي تمام نشدني مامان
واي كه چقدر امروز دلگير و دلتنگم .امروز دلم نمي دونم از چي و از كي ولي گرفته از اينكه حلما رو تنها ميزارم و ميرم سركار، از اينكه 8 ساعت از هر روز زندگي دخترمو پيشش نيستم و نميتونم ظهرها بهش ناهار بدم و از كنار او بودن لذت نميبرم ، از اينكه هر روز با چشم پر از خواب ميگه ماماني توروخدا نرو آموزشگاه، از اينكه هر شب به باباجانش ميگه بابا پس كي ميريم خونه خودمون كه من جدا تو اتاق خودم بخوابم و شما تو اتاق خودتون از اينكه خانواده پدرش مثلا ميخواند مارو ترد كنند ،از اينكه روي بعضي ها فكير ميكردم ميشه حساب كرد و نشد، از اينكه اشتباهي كسي رو دوست خودم قبول كرده بودم ولي اونم خودشو گم كرد ، تازه اينكه ميبينم باباجان حلما هر روز داره زحمت ميكشه و خسته و كوفته مياد ولي هنوز خونمون درست نشده ،از همه چيز دلم گرفته
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی