حلماحلما، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

حلما دختر کوچولوی من

آرزوی مامانی

دخترم زلال باش! مهم نیست که قطره باشی یا دریای بیکران، زلال که باشی آسمان در تو پیداست همیشه آرزوی من موفقیت توست وتو به موفقیت خواهی رسید  همیشه دلم میخواد از حالا تو رو در درجات بالای علمی تصور کنم و مطمئن هستم که تو روزی این آرزوی من رو به واقعیت تبدیل میکنی. دوستت دارم نفسم عشقم امیدم و تمام آرزوهای من. ...
30 فروردين 1393

رفتن حلما به باغ پرندگان

سلام و صدتا سلام به بچه های گل و مامانهای عزیز امروز عشق من نفس من عزیز من با دوستاش و مربیان مهد رفتند باغ پرندگان خدایا محافظ قلب من باش امیدوارم امروز یه روز به یاد موندنی و خاطره انگیز برای عزیز دل من باشه  ...
28 فروردين 1393

حرف مادرانه

من تموم زندگیمو پای عشق تو ميزارم خرج احساست ميكنم هر چی دارم و ندارم واسه آبی نگاهت دلمو زدم به دریا سیب ممنوعه رو چیدم مثل آدم واسه حوا بین خطهای رو دستت خط زندگیمو دیدم روی بوم کهنه ی دل طرح چشماتو کشیدم   **قربون اون چشماي نازت ماماني بره كه هميشه و هر لحظه در ذهن مامانه** ...
15 اسفند 1391

حرفهاي مادرانه

حلماي من عشق من ...بدان و هميشه در خاطر خود بسپار كه تو اولين موجودي هستي كه پيوند ميان مامان و باباي خودتو محكم كردي و ثبات هميشگي قبل را بيشتر و پررنگ تر نمودي. نفس من...به خاطر بسپار تو اولين كسي بودي كه صداي حضور كوچكت را به ما هديه كردي  اميدمن...فراموش نكن كه تو نتيجه يك عشق هميشگي و يك دوست داشتن بي پاياني  وجود من...از ياد مبر كه تو شكوفه يك پيوند سخت و يك زندگي شيريني     عمر من...اين را ملكه ذهن خود كن كه تو فرداي روشن و زيباي مامان و بابايي. ...
15 اسفند 1391

آقا جون و حلما

امروز حلما خانمي مامان با آقاجون دوباره تنها شدند.صبح مامان جون همراه خاله فاطمه رفتند بازار براي خريد وسايل آشپزخونه و حمام و از اين چيزها ، من به مامان جون گفتم اگه ميخواهيد برويد حلما رو بزاريد خونه مادرجونش ولي آقاجون گفت من و حلما با همديگه خوب كنار مياييم بزاريد پيش خودم باشه ما خودمون بلديم چه شكلي با همديگه كنار بياييم. ساعت 10 بود كه زنگ زدم آقاجون گفت از صبح تا حالا داريم با همديگه اتوبوس بازي ميكنيم  دخملي كلي خونه رو تميز كرد و حلما معلم من شده وكلي به من ميگه تست بزن ديگه آقاجون و چيپس هم براش خريدم و داره ميخوره البته به آقاجون هم يه دونه داده تازه با همديگه داريم ميريم مشهد سوغاتي هم براي شما نمياريم .الهي...
15 اسفند 1391

حرفي براي دخترم

چشمـانم را کـه مـی بنـدم رویـا می شوی... شیـرین ! چشـم بـاز مـی کنم ; شـعر مـی شـوی ... تلـخ ! تو; نـاب تریـن واژه ای هستـی که من... همـیشـه در حسرت طعمت دلـم شـور مـی زند   ...عشق من حلما ...!هميشه در كنار مامان باش ...
15 اسفند 1391