حلماحلما، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

حلما دختر کوچولوی من

بازم دلتنگي

سلام .عشق من الان خونه مامان جون با آقاجون داره همسايه بازي ميكنه .دلم براي ديدن اون نگاههاي معصومانه و منتظرش لك زده . من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم كه  تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی  اين كيتي تقديم به تنها گل وجودم  ...
15 اسفند 1391

يه حرف مادرانه

حلماي من ،عزيز من ،عشق من   اي درخشان ترين خورشيد زندگي من  اي كه با آمدنت نور و عشق و محبت را در خانه دلمان هزاران برابر كردي اي تنها شكوفه تك درخت زندگي من  اي پرآب ترين ميوه زندگيم اي كوچك ترين عضو خانواده ام   اي كليد تمام دربهاي بسته من اي بزرگترين آرزوي زندگي من واي تنها ترين رمز زنده بودنم هميشه و همه وقت با من و همراه من باش            ...
9 اسفند 1391

ماجراي روز پنجشنبه

امروز پنجشنبه 26/11/91 بود و گروه آموزشي فرصت برابر يك همايش بزرگ آموزشي براي تمامي دخترها و پسرهاي كنكوري گذاشته بود و من هم به همراه دختر كنكوري آيندم به عنوان پرسنل به اين همايش بزرگ رفته بوديم تا اومديم بريم منو كشت حمام رفت  به خودش رسيد  اينو بپوشم نه اونو بپوشم قربونش برم كلي براي انتخاب لباس وقت ميزاره تازه  اگه من براش لباس بيارم جيغ ميزنه و قبول نداره كلي موهاشو درست كرد  عطر زد كلي ناخنهاشو مرتب كرد  خلاصه به حلما كه خيلي خوش گذشت و كلي با اهنگهايي كه پخش مي شد مي رقصيد قربونش برم كارت منم به سينش زده بود و هر كسي به من مي گفت خانم موسوي كوچولوي شماست ميزد به پاي من و ميگفت من كوچولو نيستم  بگ...
9 اسفند 1391

دلتنگی مامان

سلام . امروز دلم خیلی گرفته .دلم برای دخترم عشقم نفسم روحم جونم تنگ شده .نمیدونم چرا امروز این طوری شدم دلم میخواد بزنم زیر گریه .دلم میخواد دیگه سرکار نرم .دلم میخواد تموم ساعتهای زندگیمو در کنار دخترم طی کنم .دلمو بدجوری هواشو کرده .ای کاش الان پیشم بود و من غرق بوسش میکردم .ای کاش ....هر روز وقتی میرسم پیشش من میگم و اون جواب میده عشق مامان کی     حلما نفس مامان کی       حلما عمر مامان کی       حلما   جون مامان کی       حلما همه کس و کارم      حلما داروندارم               حلما ...
2 اسفند 1391