حلماحلما، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

حلما دختر کوچولوی من

تقدیم به حلما جونی

  فردا شب حلما جونی با مامان و بابا میره خونه آقاجون  و مامان جون واسه مهمونی شب یلدا ( نیست هر روز خونشون نیست؟؟؟) شما هم تشریف بیارید خوشحال میشیم ...
23 بهمن 1391

عکسهای حلما

دخترم   دردانه ی زیبایم عزیز تر از جانم   پاره ی تنم دوستت دارم صدای دلنوازت را   نگاههای معصومانه ات را شیطنت های کودکانه ات را   اشک های بی کینه ات را دل پاک و مهربانت را  همه را دوست دارم می دانی... تو مژدگانی همه ی مهربانی های عالمی تو بهترین همدم و مونس و  با محبت ترین پرستار عالمی تو ارزنده ترین هدیه ی خدا بر روی زمینی و در یک کلام   تو رحمت کاملی تو را با همه ی وجود دوست می دارم دخترم  همیشه   خوب باش و خوب بمان   حلما خانم در حال ژست گرف...
23 بهمن 1391

حلما و پسر خالش

سلام به شما امروز که حلما خانم گل رو بردم خونه مامان جون بیدار نشد فکر کنم دیشب خوب نخوابیده بود هنوز گیج و ویج بود.  ساعت 11 که به مامانم زنگ زدم احوال خانم خانم ها رو بپرسم گفت وقت نداره با مامانش صحبت بکنه    !!!!!!!!! گفتم آخه  چرا من دلتنگشم که مامان جون گفت  آقا وحید اومده پیشش (وحید پسر، خاله فاطمه حلماست و دانشجوی کامپیوتره) بله دیگه مامان به همین سالدگی فراموش شد. اینم آقا وحید گل ما      ...
23 بهمن 1391

تولد کیارش

سلامی چو بوی خوش آشنایی: بالاخره روز جمعه رسید و تولد کیارش شد.  تولد کیارش ظهر برگزار میشد و حلما خانم ساعت 8 از خواب بیدار شدند و حمام رفتند و موهاشون رو ژل زدند و طبق انتخابی که  قبلا کرده بودند لباس عروسشون رو آماده کردند (چون هوا سرد بود قرار شد توی راه پلیور و شلوار بپوشه اونجا که رسید لباسشو عوض کنه)  ساعت 10 بود که ما همگی رفتیم تولد.   تا رسیدیم دم در ورودی حلما گفت زود باش لباس عروسمو بپوشون الان مهمونها میاند که همه کلی خندیدند .لباس عروس پوشید با صندل قرمز با دستبند سفید و گیر سفید و تل سفید دیگه عروس تمام شده بودخیلی عالی و خوب بود .آقا وحید  ارگ میزد و دایی جان محمد هم میخوند    ...
23 بهمن 1391

موهای فر حلما

این موضوع رو قبلا بهش اشاره نکرده بودم ولی شاید داخل عکسهای حلما دیده باشید حلما جونی مامان موهاش فره و من چند عکس از موهای بافته شده انداختم تا شما هم ببینید.     ...
23 بهمن 1391

حرف خودماني ماماني به نفسش

حلما جونم دلم ميخواد اين  حرفها رو حالا برات بگم كه وقتي بزرگ شدي به خاطر بياري يه روزي ماماني اين حرفاها رو بهم زد ..پس هميشه به خاطر بسپار   عشقم تمام هستيم وجودم نفسم  توي دنيا هيچ چيزي با ارزشتر و مهمتر از مادر و پدر نيست تو دوستاي زيادي ميتوني براي خودت پيدا كني وداشته باشي كه باهاشون درد دل كني ، گردش بري، خوش بگذروني حرفهاي مخفيانتو بزني ولي اينها همه مقطعي هستند و در يك زماني و يك مكاني ديگه نميتوني ادامه بدي به دلايل مختلف مثل كار ، زندگي ، همسر ، فرزند ولي مادر و پدر هميشه در كنار تو و با تو هستند حتي وقتي نميبينيشون و حتي وقتي سراغي ازشون نميگيري .تو  هميشه در قلب و جسم و جون و فكر اونهايي ...
17 بهمن 1391

چند نكته براي عشقم حلما

نفسم عشقم عزيزم جانم عمرم  اين  سخنان را هميشه به خاطر بسپار دشوارترين قدمها ، همان قدم اول است. برنده هيچگاه تسليم نميشود و تسليم شونده هيچ گاه برنده. اشتباهات جديد = تجربه هاي جديد = پيشرفت اگر كوهها به لرزه درآمدند تو پا بر جا و استوار باش . يك درخت هرچقدر هم كه بزرگ باشد با يك دانه آغاز مي شود. پايداري وتلاش ، كليد هر قفل بسته است . حافظه خوب ، حافظه اي است كه بداند چگونه امور بي اهميت را فراموش كند. ...
17 بهمن 1391

يه حرف مادرانه

فرزندم حلما جان  بهترين درسها را در زمان سختي آموختم............ ودانستم صبور بودن يك ايمان است و خويشتن داري يك نوع عبادت.. فهميدم ناكامي به معني تاخير است نه شكست.. و خنديدن يك نيايش است. الهي زندگيت در سختي (اميدوارم هرگز نداشته باشي) و راحتي هميشه سرشار از اميد باشد  عاشق هميشگي تو ماماني ...
16 بهمن 1391