حلماحلما، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

حلما دختر کوچولوی من

دلتنگی مامان

سلام . امروز دلم خیلی گرفته .دلم برای دخترم عشقم نفسم روحم جونم تنگ شده .نمیدونم چرا امروز این طوری شدم دلم میخواد بزنم زیر گریه .دلم میخواد دیگه سرکار نرم .دلم میخواد تموم ساعتهای زندگیمو در کنار دخترم طی کنم .دلمو بدجوری هواشو کرده .ای کاش الان پیشم بود و من غرق بوسش میکردم .ای کاش ....هر روز وقتی میرسم پیشش من میگم و اون جواب میده عشق مامان کی     حلما نفس مامان کی       حلما عمر مامان کی       حلما   جون مامان کی       حلما همه کس و کارم      حلما داروندارم               حلما ...
2 اسفند 1391

دلتنگي هاي تمام نشدني مامان

واي كه چقدر امروز دلگير و دلتنگم .امروز دلم نمي دونم از چي و از كي ولي گرفته از اينكه حلما رو تنها ميزارم و ميرم سركار، از اينكه 8 ساعت از هر روز زندگي دخترمو پيشش نيستم  و نميتونم ظهرها بهش ناهار بدم  و از كنار او بودن لذت نميبرم ، از اينكه هر روز با چشم پر از خواب ميگه ماماني توروخدا نرو آموزشگاه، از اينكه هر شب به باباجانش ميگه بابا پس كي ميريم خونه خودمون كه من جدا تو اتاق خودم بخوابم و شما تو اتاق خودتون از اينكه خانواده پدرش مثلا ميخواند مارو ترد كنند ،از اينكه روي بعضي ها فكير ميكردم ميشه حساب كرد و نشد، از اينكه اشتباهي كسي رو دوست خودم قبول كرده بودم ولي اونم خودشو گم كرد ، تازه اينكه ميبينم باباجان حلما هر رو...
29 بهمن 1391

سرما خوردگی حلما

سلام امروز اصلا خوب نیستم چون حلما جونم ،نفسم ،عشقم ،روحم ،همه کسم ، تمام زندگیم سرما خورده و مریض شده دیشب ساعت 3 نیم شب با باباجانش بردیمش دکتر تب و لرز شدیدی داشت  امیدوارم حالش بهتر بشه براش دعا کنید زود خوب خوب بشه  ...
29 بهمن 1391

سرما خوردگی مجدد

دیروز حلما خانم گل ما کمی شیطنت کردند و بعد هم رفتند حمام و تا از حمام بیرون اومدند خواستند دوباره بروند پیش مادرجونشون ....(دلتنگ شده خانمی ) هر چقدر من بیچاره گفتم حلما جان تازه حمام بودی دخترم خوشگلم فدات بشم دردت به جونم بیا پیش هم بشینیم شعر بخونیم بازی کنیم قبول نکردند که نکردند و مجبور شدم دوباره خانم خانمها رو ببرم خونه مادرجون باباجان تا حلما خانم مادرجون رو ببینه .رفتن ما همان و عطسه کردن و بینی گرفتگی حلما خانم همان . شب که برگشتیم میگفت مامان بدنم داغه ولی سردمه الهیفداش بشم شربت سرماخوردگی داشتم بهش دادم(من باید همیشه مجهز به شربت های سرماخورگی و دیفن و...... باشم)  کمی هم شیر خورد و مجبورش کردم بخوابه ...
29 بهمن 1391

معناي عشق

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید به باد گفتم عشق چیست؟ وزید به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد و به من گفتندعشق چیست؟ اشک از دیدگانم جاری شد و گفتم   حلما  ...
29 بهمن 1391